سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لینک دوستان

 

صحبت های جناب رئیس جمهور در همایش سالیانه سفرا نظر منتقدان دولت رو به خودش جلب کرد که بنده هم انتقادم رو به قسمتی از فرمایشات جناب حجت الاسلام روحانی عرض کردم .

 

اما باید دقت داشت که در جمهوری اسلامی عده ای برای رضای خدا و حفظ ارزش های اسلامی- انقلابی زبان به اعتراض و انتقاد باز میکنن و عده ای هم با استفاده از فضای ایجاد شده و آب گل آلود شده شروع به تسویه حساب های شخصی، نفسی، حزبی و غیر الهی خودشون میکنن و به تعبیر واضح و روشن هدف گذاری اصلی دسته دوم، تخریب شخصیت اشخاص حقیقی و حقوقی است که این روال از دوران ریاست جمهوری دکتر احمدی نژاد و خصوصا با شروع فتنه 88 سیر صعودی عجیبی گرفت و متاسفانه در حال تبدیل شدن به یک عرف سیاسی و اجتماعی کاملا غیر دینی است         .

 

یکی از مهمترین ابزارهای منتقدان منفی، استفاده از طنز، شعر، کنایه و    ... برای تلطیف کردن تخریب است که متأسفانه این شکل محتواها، این روزها فضای گروه های مختلف شبکه های اجتماعی رو پر کرده!

 

با کسانی که از روی عمد و اطلاع، اقدام به تولید و یا انتشار این قبیل محتواها میکنن حرفی ندارم.

 

اما خدمت کسانی که از روی عدم آگاهی، دست به این قبیل تخریب ها میزنن دوتا نکته عرض می‌کنم.

1-این نوع حرکات مصداق دقیق "غیبت" و "مسخره کردن" هست که هر دو جزء گناهان کبیره هستند .

2- حضرت آقا نسبت به تخریب دولت و ریاست جمهور هشدار دادند و عدم رضایت خودشون رو اعلام کردند

و اگر کسی ملزم به احکام الهی و دستورات ولی امرش باشه تکلیف و ---خط--- خودش رو میدونه.

 

 

در خانه اگر کس است، یک حرف بس است...

 

امام خامنه ای :

تخریب کردن مسئولین، تخریب کردن دولت، هیچ مصلحت نیست و جزو کارهای صحیح اسلامی نیست.

 

البته در بعضی از کشورهای دنیا به نام دمکراسی، به نام آزادی، آبروهایی را از بین می‌برند، اشخاصی را به لجن می‌کشند؛ اینها کارهای اسلامی نیست؛ اینها کارهای آنهاست، مثل خیلی از کارهای دیگرشان.

 

انسان گاهی اوقات می‌بیند چیزهایی می‌گویند که بی انصافی می‌شود.نباید اخلاق نکوهیده ی بی انصافی در جامعه ما رواج پیدا کند؛ ما نباید دچار بی انصافی بشویم؛ بخصوص نخبگان، بخصوص نخبگان، نگاه کنند، منصفانه حرف بزنند.

 

ما عرض کرده ایم که تخریب درست نیست. نه آن کسانی که طرفدار یک شخصی یا گروهی هستند نه آن کسانی که مخالف آن شخص یا آن گروه هستند، مقابله ی آنها با یکدیگر هیچ لزومی ندارد که به صورت تخریب باشد؛ هیچ لازم نیست؛ منطقی حرف بزنند، انتقادی دارند، انتقاد کنند.

 

خدا را شکر می‌کنیم که فضای کشور ما بر اثر نظام اسلامی، فضای آزادی است؛ فضای بازی است؛ مردم فرصت دارند، می‌توانند حرفشان را بزنند، نخبگان هم می‌توانند حرف بزنند، مردم هم استماع می‌کنند، می‌شنوند و حرف ها را با یکدیگر مقایسه می‌کنند و آنچه که به نظرشان حق است، می‌پذیرند و قبول می کنند.

1387/6/29

 


[ شنبه 93/5/25 ] [ 1:17 صبح ] [ شبر ] [ نظرات () ]

 

من به تمام دنیا با قاطعیت اعلام می‌کنم

که اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند، ما در مقابل همه ی دنیای آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی تمام آنان از پای نخواهیم نشست.

 

یا همه آزاد می‌شویم و یا به آزادی بزرگتری که شهادت است می‌رسیم و همان گونه که در تنهایی و غربت و بدون کمک حتی یک کشور خارجی متجاوزان را شکست دادیم، به یاری خدا باقیمانده ی راه پرنشیب و فراز را با اتکای به خدا، تنها خواهیم پیمود و به وظیفه ی خویش عمل خواهیم کرد.

 

یا دست یکدیگر را در شادی پیروزی جهان اسلام در کل گیتی می فشاریم و یا همه به حیات ابدی و شهادت روی می آوریم و از مرگ شرافتمندانه استقبال می‌کنیم    .

 

ولی در هر حال پیروزی و موفقیت با ما است و دعا را هم فراموش نمی‌کنیم   .

1366/5/6

 

صحیفه امام/ جلد 20/ صفحه325

حجت الاسلام روحانی در همایش سالیانه سفرا : خط قرمز ما، منافع ملی ماست...  (93/5/20)

 

ظاهرا رئیس جمهور با مبانی فکری جمهوری اسلامی و ---خط---امام آشنا نیستن... !


[ شنبه 93/5/25 ] [ 1:8 صبح ] [ شبر ] [ نظرات () ]

 

و امروز به همان گونه که فعالیت های وسیعی در سراسر جهان برای به سازش کشیدن ما با کفر و شرک در جریان است، برای خاموش کردن شعله های خشم ملت مسلمان فلسطین نیز به همان شکل ادامه دارد    .

 

و این تنها یک نمونه از پیشرفت انقلاب است و حال آنکه معتقدین به اصول انقلاب اسلامی ما در سراسر جهان رو به فزونی نهاده است    .

 

و ما اینها را از سرمایه های بالقوه ی انقلاب خود تلقی می‌کنیم  .

 

و هم آنهایی که با مرکب خون، طومار حمایت از ما را امضا می کنند و با سر و جان دعوت انقلاب را لبیک می گویند و به یاری خداوند کنترل جهان را به دست خواهند گرفت .

 

امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پا برهنه ها و مرفهین بی درد شروع شده است.

 

و من دست و بازوی همه ی عزیزانی که در سراسر جهان کوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نموده اند می‌بوسم؛

 

و سلام و درود خالصانه ی خود را به همه‌ی غنچه های آزادی و کمال نثار می‌کنم .

 

و به ملت عزیز و دلاور ایران هم عرض می‌کنم؛ خداوند آثار و برکات معنویت شما را به جهان صادر نموده است.

 

قلب‌ها و چشمان پر فروغ شما کانون حمایت از محرومان شده است و شراره ی کینه ی انقلابی‌تان جهان خواران چپ و راست را به وحشت انداخته است.

امام روح الله

 

( صحیفه امام/ جلد21/ صفحه 86 )

 

این پیام حضرت امام در سال 1367 به مناسبت سالگرد حج خونین صادر شده اما اگه بگن همین امروز این فرمایشات رو حضرت امام نسبت به جایگاه ما در جهان و رابطه ما با مبارزین فلسطین و عدالت خواهان عالم و نسبت ما با مستکبران بلوک شرق و غرب ایراد فرمودن تعجب نمی‌کنم.


[ شنبه 93/5/25 ] [ 12:57 صبح ] [ شبر ] [ نظرات () ]

 

 

اخیرا مطالبی بین دوستان و گروه ها در خصوص صهیونیست بودن مالک واتس آپ و بعضی از برنامه های مشابه اون و حکم به حرام بودن استفاده از آنها پخش شده که در همین راستا تذکر چند نکته ضروری ست : 

 

1. آقای زوکربرگ یک صهیونیست شناخته شده و مطرح است که مالک شرکت فیس بوک بوده و مدتی پیش شرکت واتس آپ را نیز خریداری کرده است و در تقسیم بندی موثر ترین صهونیست ها بالاتر از نتانیاهو (نخست وزیر ملعون اسرائیل) قرار دارد! و از طرف شیمون پرز ملعون (رئیس رژیم صهیونیستی ) به عنوان "پسر خوب یهود" معرفی شد و خریداری واتس آپ غیر از جنبه های مالی برای او حائز اهمیت سیاسی و اطلاعاتی است    .  

 

2. همان طور که می‌دانید سیطره صهیونیست، خصوصا یهودیان صهیونیست بر سیستم های رسانه ای و تبلیغاتی مسئله ای غیر قابل انکار است و خبرگزاری های بزرگ،شرکت های فیلم سازی،شرکت های سازنده ابزارهای ارتباطی مانند موبایل، شبکه های رسانه ای و شبکه های اجتماعی بزرگ، مطرح، تاثیرگذار و پر طرفدار در حال حاضر در اختیار و سیطره فکری این تفکر است.  

 

3. بنابراین این نگاه، اشتباه است که فکر کنیم فیسبوک صهیونیستی است اما تویتر نه، اشتباه است که فکر کنیم   BBC صهیونیستی است اما CNN نه! اشتباه است که فکر کنیم واتس آپ صهیونیستی است اما وایبر و تلگرام و بقیه شبکه های اجتماعی نه!

و تقریبا اینطور میشه گفت که هیچ شبکه ی رسانه ای، شرکت تولید کننده ی موبایل و وسایل ارتباطی، شبکه ی اجتماعی، خبرگزاری و شرکت فیلم سازی نیست مگر اینکه صهیونیستها در اون نقش دارن

البته درصد صهیونیستی بودن همه اینها یکی نیست و متفاوته!

 

4. هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی‌گیره و مدیران،سرمایه گذاران و طراحان موارد بالا قطعا تعالی انسانیت و پیش روی به سمت مدینه فاضله را مدنظر نداشته اند و در جهت اهداف پلید خودشان این امکانات را بدون هزینه و یا با کمترین هزینه و دردسر در اختیار علاقه مندان می‌گذارند.

پس این سادگیه که فکر کنیم نصب برنامه هایی مثل تلگرام پولش توی جیب صهیونیست ها نمیره و ضریب امنیتی بالایی داره !!!

مگر اینکه فکر کنید یه سری آدم خیّر، نذر کردن که یه محیط امن برای ارتباط بین مردم دنیا با صرف میلیاردها دلار طراحی کردن ...

واقعا کسی همچین فکری میکنه ؟!!!

 

5. ملاک در حرام بودن استفاده از شبکه های اجتماعی از نظر حضرت آقا و مراجع معظم و محترم تقلید چند چیز است:

الف. اگر مستلزم مفسده باشد مثل ترویج فساد یا نشر دروغ و شایعات

ب. ترس از افتادن در گناه در آن باشد.

ج. موجب تقویت دشمنان اسلام و مسلمین شود.

که اگر یکی از اینها در هر موردی باشد استفاده از اون برای اشخاص یا عموم جامعه حرام میشه و در این موارد نیاز به فتوای مراجع در مورد خاصی نیست! و ملاک در حرمت موارد بالاست و تشخیص آن به عهده خود فرد مصرف کننده هست.

 

6. فتوایی که به حضرت آقا در خصوص حرمت استفاده از واتس آپ نسبت داده میشه صحت نداره و ملاک در حرمت از نظر حضرت آقا موارد بالاست و اگر شما به این نتیجه رسیدید که یکی از علائم بالا در مورد شما درسته استفاده از این شبکه ها برای شما حرامه!

ضمنا فقط از طریق دو سایت رسمی دفتر حضرت آقا (khamenei.ir/leader.ir)  و یا شماره تماس های پاسخ گو در استان ها و شهرستان ها پیگیر فتواهای معظم له باشید نه سایت های غیر معتبر و حتی معتبر دیگر!

 

 

7. حاجاقا ختم کلام رو بگو و خلاصم کن !

حالا تکلیف چیه؟!

از واتس آپ بریم بیرون ؟

بریم تلگرام خوبه ؟

 

در جواب باید بگم تکلیف نسبت به افراد مختلف فرق می‌کنه! که البته برای خیلی از ماها تکلیف قطعا ترک همه ی این محیط هاست

چون توانایی تحلیل اطلاعات صحیح و غیر صحیح رو نداریم و حتی در بعضی موارد بدون اینکه خودمون بدونیم، بازیچه دشمن میشیم و گه گاهی به خاطر ضعف اطلاعات دینی،سیاسی،تاریخی و اجتماعی در برابر کوچکترین اشکالات سر تسلیم خم می‌کنیم که بنده از هر سه مدلش آدم دیدم

و در ترک محیط استفاده بین واتس آپ،وایبر ،تانگو،لاین و تلگرام و.... هیچ فرقی نیست و رفتن از یک محیط به محیط دیگه مشکلی رو حل نمیکنه!

 

حالا ممکنه بگید :

حرفت درست حاجاقا اصلا تو خوبی !

اما دوست ندارم از این برنامه ها برم بیرون ...

پس حداقل به این حرف من گوش کنید :

استفاده از این شبکه ها مثل استفاده از چاقوی قصابیه ! دوست داری باهاش گوشت خورد کنی اما ناغافل میزنی انگشت خودتو میبری !

پس خییییییلی مواظب باش انگشت خودت رو نبری

اطلاعات شخصی و محرمانتون رو از این راه منتقل نکنید چون این اطلاعات اول وارد سرور شرکت پشتیبان میشه و بعد از اون به دست مخاطب مورد نظر شما میرسه و قطعا سرور، پایبند به اصول اخلاقی و امانت داری نیست .

و نکته آخر اینکه حواستون باشه که 24 ساعته دو نفر دارن فعالیت های شما رو در واتس آپ، وایبر، تانگو، لاین و ... نگاه میکنن :

1-خدای بزرگ، مقتدر و مهربان که بالاترین قدرت است.

2- یک صهیونیست کثیف که اطلاعات ارسالی و دریافتی شما رو آنالیز و پردازش میکنه !

 

دیگه تصمیم با خودتونه ...


[ شنبه 93/5/25 ] [ 12:4 صبح ] [ شبر ] [ نظرات () ]


خیلی ناز داشت چه چه میزد و میخوند، با کلی تحریر و اوج و فرود


چند تا بالشت هم ، روی هم انداخته بود و بهشون لم داده بود.


چشماشو بسته بود و شدید رفته بود توی حس


ده، بیست تا از بچه ها هم دور و برش نشسته بودن


و اونا هم رفته بودن توی حس


و داشتن حال و صفا میکردن با چه چه زدن های آقا هادی



صبح زود بود و هوا هم سرد .


با اینکه خونه ای که اجاره کرده بودیم نزدیک کوچه آیت الله خامنه ای بود


و راهی تا حرم نبود اما حس بیرون زدن از خونه نبود


خیلی دوست داشتم بخوابم


اما این داد و قالی که هادی راه انداخته بود خوابو از چشمام گرفته بود.



محسن هم که انگار نه انگار مثل خرس قطبی خوابیده بود

و عین خیالشم نبود !


دیدن محسن بیشتر کلافم میکرد.یه خورده اذیتش کردم اما حالم بهتر نشد .



رفتم توی آشپزخونه .


بخار آب داشت با فشار از کتری بیرون میزد

و قوری چایی هم دم کشیده و آماده بود .


منم که معتاد چایی .


یه استکان کمرباریک برداشتم  و یه استکان چایی برای خودم ریختم


و اومدم بالای سر محسن نشستم تا خنک بشه و بخورم.



شاید چند ثانیه گذشته بود که لبی به استکان کمر باریک زدم .


اینقد داغ بود که آه از نهادم بلند شد .


یه خورده دیگه صبر کردم اما بازم داغ بود .


بازم صبر بازم داغ، بازم صبر بازم داغ



دیگه حوصلم سر رفت .


سعید هم که همین جوری داشت چه چه میزد

و روی مخ من بیچاره ی کلافه  راه می رفت .



باز اون فرشته ای که همیشه همراه منه


و راه های شیطنت رو به من یاد میده اومد سراغم


و یه راه ناب یادم داد تا هم صدای سعید قطع بشه و هم آبجوش تموم بشه و هم کلافگی من.



استکان کمر باریک به دست رفتم طرف سعید .


اون طرف سالن برای خودش معرکه گرفته بود .


با یه اشاره به بچه هایی که دور و برش نشسته بودند فهموندم که

صدای کسی در نیاد .


بچه هاهم همه هماهنگ و حرف گوش کن .


چشمای سعید هم که بسته بود و منو نمیدید و توی حس و حال خودش بود .



آروم آروم و استکان به دست رفتم بالای سرش .


سرش به طرف آسمون بود و دهنش باز باز و چه چهش هم به راه بود.


تَه گلوش به راحتی دیده میشد .


همون طور که ایستاده بودم زاویه استکان رو با ته گلوش تنظیم کردم و ...


و آروم آروم استکان کمر باریک رو کج کردم .



اولین قطرات آب جوش که به ته گلوش رسید. چشماش باز شد


و چه چه ناز و دلنوازش تبدیل شد به جیغ های آسمون خراش .



مثل اینکه برق سه فاز گرفته باشدش از جا پرید

و من هم بی خیال استکان کمر باریک شدم و پا به فرار گذاشتم.


سعید همین طور که جیغ می کشید دنبال من میدویید .


چند دوری دور همون سالن و ستون هاش دنبالم گشت


و وقتی از گرفتن من ناامید شد رفت سر جاش نشست و آرامش دوباره به زیرزمین برگشت


و من هم یه گوشه ای پروژه ی شیرینِ خواب رو کلید زدم .



پی نوشت:

آقا سعید یکی از دوستان قدیمیه که الان هم همون صدای ناز رو داره و  عضو سپاه پاسداران استان مرکزیه .





[ یکشنبه 92/11/13 ] [ 7:29 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]

 

تازه وارد بود 

بچه خوبی بود 

البته بعضی وقت ها سوتی هم میداد

هنوز بچه ها توی حلقه اصلی رفاقتی خودمون قبولش نکرده بودن

.

بعد از کلاس های نوبت صبح و ناهار ، مشغول استراحت توی حجره بودیم

و صحبت با بچه ها

یه دفعه از راه رسید.

-        سلام بچه ها

-        سلام صادق.چطوری ؟

-        خوبم.الحمدلله

-        بچه ها مادرم توی دبیرستان دخترانه ....... معلمه

     و از من خواسته برای هفته دفاع مقدس اونجا یه نمایشگاه بزرگ و قشنگ بزنیم

-        خب

-        خب نداره که ! خب بیاید کمک من دیگه ! من که تنهایی نمیتونم !

     شما همه ی خرت و پرتای نمایشگاه دفاع مقدس رو دارید! من که ندارم

-        ببین صادق جون پای ما رو توی دبیرستان دخترونه وا نکن!

    بذار زندگیمونو بکنیم داداش

-        جون من بی خیال؛نمیخوایم بریم سر کلاساشون بشینیم که !

     میریم یکی دو روز نمایشگاهو به پا میکنیم و میریم پی کارمون.

.

از ما انکار و از اون اصرار

بالاخره قبول کردیم

و با چند تا از بچه ها قرار شد بریم کار رو ببینیم

و نقشه ی نمایشگاه رو بکشیم و مشغول بشیم

بعد از ظهر بود.نزیک مدرسه قرار گذاشته بودیم. با خود صادق شده بودیم چهار نفر

-        تق تق تق

-        یا الله یا الله یا الله یا الله

-        سلام.خوش آمدید.بفرمایید از این طرف .

    نمازخونه مدرسه توی زیرزمینه.بفرمایید اول اونجا رو ببینید.

شروع کردیم قسمت های مختلف مدرسه رو که

به درد کار نمایشگاه میخورد ورانداز کردیم

و شروع کردیم به نظر دادن و مشورت کردن با تیم خودمون راجع به کار

.

اما این وسط حال صادق دیدنی بود

حس مدیریت گرفته بود بدجور

هی میرفت این طرف و اون طرف

گاهی به سقف نگاه میکرد و گاهی به زمین

گه گاهی هم یه دستی به زلفش میکشید و حسشو چند برابر میکرد

ما سه نفر هم هی زیر چشمی و دور از چشم خانم معاون

و دختر خانم هایی که دورادور هوامونو داشتن

به هم چشمک میزدیم و میخندیدیم

یواش یواش حس صادق بالاتر رفت و شروع کرد با ما مثل زیر دستاش برخورد کردن

-        فلانی اون چیزو بیار اینجا ببینم!!!

-        ........

اولش یه ذره بهش نگاه کردیم

و سعی کردیم بهش بفهمونیم صادق جان از جو بیا بیرون اما انگار نه انگار!

یه نیم ساعتی حدودا تحمل کردیم اما دیگه حوصلمونو سر برد

و دیگه طاقت من یکی که طاق شده بود

به بچه ها گفتم : بریم من دیگه حالم بد شد.

گفتن نه همینجوری که نمیشه باید آدمش کنیم بعد بریم

از بین خرت و پرت ها یه تیکه کاغذ پیدا کردیم

و بریدیمش و حدودا یه دُم کاغذی نیم متری ازش در اوردیم

و توی یه فرصت مناسب چسبوندیم پشتِ کمربندِ صادق

بعد با اعتماد به نفس کامل رفتیم یه گوشه وایسادیم

آقای مهندس که کاملا توی جو تشریف داشتن اصلا متوجه دم شریفشون نشدن

و همین طور با شور و هیجان مشغول افاضات قدسیه بودند

خانم معاون و بعضی از خانم ها که متوجه دم جناب رئیس شده بودند

شروع کرده بودند زیر لب خندیدن و لب گزیدن

اما کسی روش نمیشد جناب مدیر کل رو متوجه دمشون بکنه.

چند دقیقه که گذشت

اوضاع دُم که خوب روی روال افتاد

آروم آروم و بدون سر و صدا از مدرسه زدیم بیرون .

.

.

پ ن 1 : آقای مهندس جوگیر تا مدت ها دنبال ما سه نفر میگشت ...

پ ن 2 : آقای مهندس دیگه کلا از جو خارج شد و به جلگه آدمیزادها پیوست

پ ن 3 : جناب مهندس کل فی الکل هم اکنون با همسر و دو تا پسرش

           خوب و خوش و خرم داره مثل بچه ی آدم زندگی میکنه

 


 


[ دوشنبه 92/7/29 ] [ 9:33 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]

غبار فضای ماشین رو پر کرده بود

دو تا بچه ی حدودا ده ساله به خاطر شدت فشار تصادف از هوش رفته بودند

و افتاده بودند پشت صندلی راننده

صندلی جلوی ماشین شکسته بود و دوشک کف صندلی عقب از جا کنده شده بود

ماشین پر بود از شیشه شکسته و خون

درب ماشین قفل شده بود و باز نمیشد

صدای جیغ و فریاد کسانی که بیرون ماشین ایستاده بودند

باعث شده بود صدا به صدا نرسه 

همه چیز به هم ریخته بود

.

با عجله خودم رو به ماشین رسوندم

چند نفری که دورماشین ایستاده بودند رو کنار زدم

و هرطوری بود در رو باز کردم و بچه ها رو از زیر صندلی بیرون اوردم

.

روی صندلی عقب نشسته بود

یه خانم میان سال با یه چادر رنگی با گل های کوچیک تیره

تصادف تغییری توی حجابش ایجاد نکرده بود

از رنگ پریده صورتش مشخص بود که درد  تمام وجودش رو گرفته بود

اما همه دردها رو پشت لبان به هم دوخته شدش جمع کرده بود و بروز نمیداد

.

میخواستم زیر بغلش رو بگیرم و از ماشین بیرون بیارمش

اما هیبتش منو سرجام میخکوب کرد و اجازه نداد بهش دست بزنم

سرم رو به صورتش نزدیک کردم و گفتم :

خانم دستتون رو بدید به من تا از ماشین بیرون بیارمتون

.

نگاهی به من کرد

حس کردم به خاطر شدت تصادف نمیتونه درک کنه دارم چی میگم

محکم سر جاش نشسته بود

با دست به سمتش اشاره کردم که دستتون رو به من بدید

باز هم فقط نگاه کرد و بعد از چند لحظه سرش رو به نشانه عدم تمایل به این کار تکون داد

.

دیگه نمیدونستم چیکار کنم

یک دفعه خیلی آروم و سنگین و با احتیاط دستش رو روی صندلی گذاشت

و با سختی خودش رو حرکت داد و به سمت در اومد

.

من که با زانو روی صندلی تکیه داده بودم

سریع از داخل ماشین خارج شدم و راه رو برای بیرون اومدنش باز کردم

آروم آروم و با تمام دردی که از این پهلو و اون پهلو شدنش نمایان بود

خودش رو به نزدیک در رسوند

و از اون به بعد خانم ها کمکش کردند و از ماشین بیرون اومد

.

مبهوت عفت و حیای این زن شده بودم

آمبولانس ها رسیدند و من هم که دیگه کاری نداشتم به سمت ماشین پدر برگشتم

و سوار شدم

.

مادرم صدا زد :

وای همه لباست خونی شده ...

جوابی ندادم

مبهوت عفت و حیای این زن شده بودم ...

 


 


[ پنج شنبه 92/7/25 ] [ 9:50 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]

(به مناسبت هفته دفاع مقدس)

چند نوشته

تقدیم به دو مادربزرگ عزیزم (که در تربیت من نقش بسزایی داشتند)

و تقدیم به دو شهیدِ بزرگِ خانواده ام

و تمامی شهیدانی

کــــه

بــــســیـجـی، زندگی کردند ،

خــــونــیـن، کفن شدند ،

و خــــــاکــی، رجـــــعــت خواهند کرد...

.

سینه ریز مادربزرگ

.

خاطره ای از پدربزرگ شهیدم

.

بی چاره

.

از پدر بزرگ شهیدم

.

مادری از جنس درد

.

.

.

 


[ دوشنبه 92/7/1 ] [ 5:24 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]


گاهی وقت ها که از کار خسته میشوم


آن زمانی که درون آینه میبینم مویی در سر و صورتم سفید شده


گاهی وقت ها که چشمانم از شدت خستگی سرخ میشود و میسوزد


گاهی که از بی خوابی و کار سنگین سر درد میگیرم


آن زمانی که از بی پولی و کارهای روی زمین مانده اشکم سرازیر میشود


آنجایی که بعضی از دوستان و دانش آموزان و مسئولین


خسته نباشیدی حواله ام میکنند


روز ها و شبهایی که در جاده های بدون انتها برای انجام کاری میروم


درحالیکه درون جلسه ای صحبت میکنم


آن موقعی که فکر نابی به ذهنم خطور میکند


زمانی که ثمرات خوب کارهایم را میبینم


آنجایی که مردم محروم دورم را میگیرند و مرا در آغوش میگیرند


و برایم دعا میکنند


بعضی وقت ها ...


بعضی وقت ها ...


بعضی وقت ها ...


با خودم میگویم : من عجب انسان خاصی هستم !


چه کارهای بزرگی کرده ام!


یعنی واقعا کسی هست که به اندازه من برای امام زمانش مفید باشد


یعنی این همه زحمات من قابل جبران است ؟


چقدر امام زمان از داشتن سربازی مثل من لذت میبرد!


چقدر من خوبم ...


.


اما آن روز


با وزیدن باد تندی تمام ابرهای این توهمات از آسمان روحم کنار رفت


و فهمیدم هیچ نیستم به جز


یک نصفه بنده ی ناچیز و کوچک و نا توان و پر ادعا


.http://www.parsiblog.com/Main.aspx


برای تقدیر از تمام آنچه که در بالا گفتم دعوت شدم به مشهد الرضا علیه السلام


و در آن جمع عظیم انسان هایی را دیدم


که فراتر از من و بزرگ تر از من کار میکنند


ولی بدون ادعا و خالص و عاشق



انسان هایی که


با دست های خالی

و دل های پر از امید و بندگی خدمت میکنند


بچه هایی که نور صورت های سیاه شده و آفتاب خورده یشان ،


نشانه خوبی بود برای فهمیدن اوج بندگیشان


بچه هایی که حتی فارسی صحبت کردن هم خیلی بلد نبودند


اما زبان خدا را خوب میدانستند


بچه هایی که حتی با داشتن نقص بعضی از اعضای بدنشان


کارهایی کرده بودند و میکنند که برای عقل قابل تجزیه نبود



و با دیدن آنها به حالشان غبطه خوردم و آرزو کردم که مثل آنها باشم


و فهمیدم که این همایش را


خودِ خودِ خدا


برای شکستن یک مدعی مثل من شکل داده است



و همانجا از محضرش توبه


و سپس شکر کردم و ...


و هزاران بار


این جمله شهید آوینی برایم تداعی شد :


آنانکه گمان می کنند از حد انجام وظیفه فراتر رفته اند


گرفتار عُجب اند


و آنکه گرفتار عجب است از حق باز می ماند ...





[ شنبه 92/6/23 ] [ 12:21 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]

 

سدیر صیرفی نقل میکند که


به همراه مفضل ابن عمر و ابو بصیر و ابان ابن تغلب وارد خانه امام صادق علیه السلام شدیم.


ناگهان دیدیم که حضرت روی زمین نشسته است


در حالیکه مانند مادری که فرزندش از دنیا رفته باشد گریه میکند


و گونه هایش دگرگون شده است


و اندوه تمام وجودش را فرا گرفته است


و دیده گانش پر از اشک است


و این جملات را با خود زمزمه میکند :


سَیِّدِی غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقَادِی وَ ضَیَّقَتْ عَلَیَّ مِهَادِی وَ ابْتَزَّتْ مِنِّی رَاحَةَ فُؤَادِی


سَیِّدِی غَیْبَتُکَ أَوْصَلَتْ مُصَابِی بِفَجَائِعِ الْأَبَدِ وَ فَقْدُ الْوَاحِدِ بَعْدَ الْوَاحِدِ یُفْنِی الْجَمْعَ وَ الْعَدَدَ


فَمَا أُحِسُّ بِدَمْعَةٍ تَرْقَى مِنْ عَیْنِی وَ أَنِینٍ یَفْتُرُ مِنْ صَدْرِی‏ عَنْ دَوَارِجِ الرَّزَایَا وَ سَوَالِفِ الْبَلَایَا


إِلَّا مُثِّلَ بِعَیْنِی عَنْ غَوَابِرِ أَعْظَمِهَا وَ أَفْضَعِهَا وَ بَوَاقِی أَشَدِّهَا وَ أَنْکَرِهَا وَ نَوَائِبَ مَخْلُوطَةٍ بِغَضَبِکَ وَ نَوَازِلَ مَعْجُونَةٍ بِسَخَطِک‏



«اى آقاى من! غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده


و بسترم را بر من تنگ ساخته


و آسایش قلبم را از من سلب نموده است.


اى آقاى من! غیبت تو اندوه مرا به فجایع ابدى پیوند داده،


و فقدان یکى پس از دیگرى جمع و شمار را نابود کرده است،


من دیگر احساس نمى‏کنم اشکى را که از دیدگانم بر گریبانم روان است


و ناله‏اى را که از مصائب و بلایاى گذشته از سینه‏ام سر مى‏کشد،


جز آنچه را که در برابر دیدگانم مجسّم است


و از همه گرفتاریها بزرگتر و جانگدازتر و سخت‏تر و ناآشناتر است،


ناملایماتى که با غضب تو در آمیخته و مصائبى که با خشم تو عجین شده است »



سدیر میگوید:


چون حضرت را در این حال دیدیم قلبمان چاک چاک شد


و به نظرمان رسید که مصیبت بزرگی به حضرت وارد شده است که این چنین میکنند.



نزدیک تر رفتیم و عرض کردم : آقا جان چه اتفاقی افتاده که اشک شما را روان کرده است ؟


حضرت آه سوزناکی کشید و



فرمود : امروز صبح در کتابی که اتفاقات گذشته و آینده در آن است


و در دست رسول الله صلی الله علیه و آله و اهل بیت اوست نگاه میکردم


و به فصلی از آن رسیدم که مربوط بود به امام قائم و میلاد و غیبت و تأخیر ظهور


و طول عمر شریفش و بلاهایی که به مومنین میرسد


و شک و تردیدی که به خاطر طولانی شدن غیبت در وجودشان ایجاد میشود



و با خواندن این مطالب چنان رِقَت و اندوهی وجود مرا فرا گرفت که به این روز افتادم ...



کمال النعمه و تمام النعمه (محمد ابن علی ابن بابویه) / جلد 2 / صفحه 353

 

 

 


[ دوشنبه 92/4/3 ] [ 9:48 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

مرغ باغ ملکوتم ...

طلبه ای عادی هستم که شانزده سال فیض حضور در لشکرگاه امام زمان را دارم و از دار دنیا یک دل عاشق دارم و یک امید و آن هم خدمت به اسلام و کشور اسلامی
تـــــکــبـیـر
تکبیر فریادی برای بیداری کسانی که بزرگتر از او کسی را میپرستند ... و فریادی برای رهای از هرچه غیر اوست ...

بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 14
کل بازدیدها: 277856