محمد ابن سنان نقل میکند که عده ای از اهل کوفه نامه ای به امام صادق علیه السلام نوشتند که آقا جان کجایی ببینی اینجا چه خبر است ! این مفضل ابن عمر که مورد علاقه شماست و خود را منتسب به شما میداند و در بین مردم او را شاگرد شما و از نزدیکان شما میشناسند ، آبروی ما و شما را برده . مفضل با انسان های بد نام و کبوتر باز و شراب خوار نشست و برخواست میکند و به نظر میرسد او که از شما حرف شنوی دارد نامه ای به او بفرستید و از او بخواهید که این کار را کنار بگذارد و بیشتر از این آبروی ما و شما را نبرد . امام علیه السلام هم نامه ای خطاب به مفضل مرقوم فرمودند و آن را مهر و موم کردند و آن را به جمعی از اهل کوفه که در میان آنها بزرگانی مثل زراره ، محمد ابن مسلم ، عبد الله ابن بکیر ، أبو بصیر و حجر ابن زائده بودند سپردند و سفارش فرمودند که نامه را به شخص سومی ندهند بلکه مستقیم به دست مفضل برسانند . آنها هم در کمال ذوق زدگی و کاملا خوشحال از اینکه به مقصود رسیدند و از این به بعد دیگر آبرویشان بر باد نخواهد رفت به سمت منزل مفضل حرکت کردند . . . وارد منزل مفضل شدند و نامه امام را به مفضل دادند . . . و مفضل نامه مبارک امام را گشود و آن را خواند که این طور نوشته شده بود : بسم الله الرحمن الرحیم ای مفضل برای من فلان چیز و فلان چیز را بخر و بفرست ... ولی در آن نامه هیچ اشاره ای به مطالب مد نظر اهل کوفه نشده بود !!! وقتی مفضل نامه امام علیه السلام را قرائت فرمودند آن را به زراره نشان دادند و زراره هم در کمال تعجب نامه امام را مطالعه کرد و نامه همین طور دست به دست گشت تا تمام هیئت اعزامی نامه را متعجبانه مطالعه کردند . . . وقتی کار مطالعه به پایان رسید مفضل رو به جمع کرد و گفت : خوب به نظر شما چه باید کرد با این دستور امام ؟ اهل مجلس نگاهی به هم کردند و در جواب گفتند : این خرید ها نیاز به مقدار زیادی مال دارد که در توان ما نیست و باید برای این کار همایش و کار گروه و موسسه و از این چیزها تشکیل دهیم تا ببینیم آیا اصلا میشود همچین مالی را تهیه کرد یا نه و وقتی به نتیجه رسیدیم و تهیه کردیم آن وقت مال را در اختیار تو میگزاریم تا خرید ها را انجام دهی و با زدن این جملات آماده رفتن شدند و قصد خروج از منزل مفضل گرفتند . . . که در این لحظه مفضل آنها را به ناهار دعوت کرد و از آنها خواست که در خانه او بمانند و آنها هم قبول کردند . . . در همین حال که ناهار در حال آماده شدن بود مفضل کسی را فرستاد تا همان دوستانش را که اهل کوفه از هم نشینی مفضل با آنها به امام شکایت کرده بودند را پیش مفضل بیاورد . . . آنها به خدمت مفضل رسیدند و مفضل نامه امام را برای آنها خواند و آنها بدون اینکه چیزی بگویند از خدمت جناب مفضل خارج شدند و . . . و مدتی نگذشت که برگشتند و به همراه هر کدام نسبت به توان مالیشان مقداری مال و پول بود و آنها را به جناب مفضل تقدیم کردند و مجموعا مقدار زیادی مال جمع شد و آنها رفتند . مفضل آن مقدار مال را به اتاقی که اهل کوفه در آن نشسته بودند برد و به آنها نشان داد . . . و . . . . . . و گفت : آیا از من میخواهید این دوستانم را از خود برانم ؟!!! آیا فکر میکنید خداوند نیازمند نماز و روزه شماست ؟!!! . . . و تاریخ تکرار میشود . . . کتاب الرجال / مرحوم کشی / صفحه 326 [ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 9:20 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
|
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |